بسم رب الشهدا
سرنوشت مقلدان خمینی چیزی جزشهادت نیست..
مهاجران شفق
بیا بخوان و بخوانیم دفتری از عشق
بیا بشوی و بشوییم دیده ی دل را
بیا بریز و بریزیم اشک هجران را
به پای گلبن گل های پرپری از عشق
بیا بسوز و بسوزیم ز آتش حسرت
به ساحل سیه ی انزوا نمی بینیم
دریغ و درد که قدر بهار نشناسیم
صلا ح دهید شهیدان دشت ماریه را
به راه شام به زینب پیام آور نور
مهاجران شفق راست قامتان ماندند
عروج همت یاران نگر که در معراج
مدام، حسرت نوشی در آتشم دارد
مرگ و زندگی برای محمد یکسان بود. یکی از دوستانش تعریف می کرد؛ جلسه ای داشتیم و جهان آرا مشغول صحبت بود. همان موقع تیراندازی شروع شد و گلوله ای از کنار گوش محمد رد شد. او هیچ عکس العملی نشان نداد. فقط کمی خود را جا به جا کرد و صحبتش را ادامه داد.
جهان آرا و همرزمانش با دست خالی جنگیدند. بنی صدر به تماس های آنان توجهی نمی کرد. بنی صدر پیغام داده بود شما بروید جلو؛ ما با یک حرکت گازانبری خرمشهر را آزاد خواهیم کرد! توهماتی بود که در سر داشت. می خواست بچه های خرمشهر را دست به سر کند. وقتی جهان آرا به تهران آمد و به دیدار حضرت امام رفت مسایل را گفت. شهید رجایی که در آن جلسه حضور داشت با خانه ما تماس گرفت و به من گفت که به جهان آرا بگویم بنی صدر تجیهزات نخواهد داد، با این که امام تأکید کرده بود که بفرستید؛ تجهیزات نخواهد آمد و با توکل به خدا بجنگید. بنی صدر در حضور امام قول داده بود تدارک کند. حتی امام بنی صدر را به خاطر این موضوع بازخواست کرده بودند. اعتقاد جهان آرا به عنوان یک فرمانده نظامی و یارانش این بود که باید بایستند و مقاومت کنند هر چند کمکی به آنان نشود.
خانم اکبرنژاد، همسر شهید جهان آرا