بسم رب الشهدا
هرشب در خیال خویش
ضریحت را
با آب دیدگانم غبارروبى مى کنم
و با نسیم
کبوتران ضریحت را
در دیدگانم
مجسم مى کنم
و بر گنبد طلایى ضریح تو
طواف مى گذارم
چشم هایم شیدا
براى یک لحظه
یک ثانیه
حضور صمیمى ات را
در ضریح ترسیم مى کند
و من
بى قرار مثل یک قطره حباب
رنگین ترین رؤیا و مجنون ترین مجنون
مى گردم
و از خطوط سبز تخیل
بر وادى عشق تو گام مى نهم
و در سفر به نزد تو
حکایت هاى خسته جانم را بازگو مى کنم
و کبوتر ذهنم را
از حرم تنگناى خویش
بر وادى عشق تو رهسپار مى گردانم
*****
عشق بى نهایت
دل به زیارت تو اوج مى گیرد
اى رضا!
مى آیم به سوى تو
تو اى عشق بى نهایت!
و تو
عاشقانه عقده هاى دلم را مرحمى مى شوى
و هاى هاى اشکهایم
به زیارت تو
از دیدگانم جارى مى شود
اى ملکه دلهاى خسته!
تو جام مرا پر از شراب معنویت مى سازى
و من
عاشقانه نامت را فریاد مى زنم:
اى امام هشتمین!
اى ضامن آهوان رمیده!
تو معیار سنجش صداقت هستى
تو آسمان زلال دلها هستى
*****
عشق،
پنجره فولادت را معنا مى کند
و دل به زیارت تو اوج مى گیرد
اى ضریح سراسر نور!
با دلى آکنده از صداقتهاى تو
با جامى تهى از عشق
و چشمانى بر گل نشسته
به سوى تو مى آیم
و پرندگان حرمت
عروجت را معنا مى کنند
و عاشقانه دانه از لانه نور برمى چینند
و تو را مى ستایند
اى بزرگ ترین واژه کلام!
تو عروج آسمانى کرده اى
و تمامى زائران ضریحت را
به سوگ عشق نشانده اى
که همه سینه ها و همه جانها
تو را مى طلبد
بسم رب الشهدا
یا فاطمة الزهرا یا بنت محمد یا قرة عین الرسول یا سیدتنا و مولاتنا انا توجهنا و استشفعنا بک الى الله و قدمناک بین یدى حاجاتنا .یا وجیهة عندالله اشفعى لنا عندالله .
ای مضمون آب وآینه ،
ای نجابت سبز،
ای رایحه صبح ،
خورشید رو به تو نماز می گذارد
ومهتاب بر بوریای ساده تو به تمنا می نشیند.
ای بلندای قامت سپیده !
ای مفهوم سبز ولایت !
ای زهره !
ای زهرا!
ای صداقت محمد
ای زبان علی
ای اسطوره مهر
سلام بر صورت نیلی
سلام بر پهلوی شکسته
وسلام بر خسوف غمگینانه تو !
نام : فاطمه (س)
لقب : زهرا
کنیه : ام ابیها
نام پدر : حضرت محمد (ص)
نام مادر : خدیجه کبری (س)
نام همسر: علی بن ابیطالب (ع)
لقب : زهرا،صدیقه،طاهره،راضیه،مرضیه،مبارکه،بتول ( لقب زهرا از شهرت بیشترى برخوردار است. )
محل ولادت : مکه خانه خدیجه
مدت عمر : 18 سال
تاریخ شهادت : 3 جمادی الثانی سال 11 هجری
علت شهادت : صدمات وارده
نام قاتل : ثانی
محل دفن : مدینه طیبه
در دهه فاطمیه ، ایام شهادت دخت مکرم نبی اسلام ، قرار داریم . طاهره ای که سراسر زندگی اش سرشار از آموزه های والای انسانی واخلاقی است . از هر سمت وسو که مورد توجه قرار گیرد، معرفت آموز است وسرمشق دهنده است .
فاطمه (س) را باید به تنهایی ومطلق ومجزا از وابستگی های ارزشمندش ، تنها به عنوان یک انسان در نظر گرفت تا پی به علو درجاتش برد وبی هیچ اغراق افسانه ای ، ارزش های آسمانی اش را درعین آنکه بر زمین خدا ودر میان خلق خدا راه می رفت وزندگی می کرد،به بررسی نشست . دختر رسول گرامی اسلام بودن ویا افتخار همسری ابر مردی چون علی را داشتن ویا مادر سلسله نورانی امامت بودن و...، اینها همه به تنهایی هر کدامشان فضیلتی گرانسنگ وبی همتاست ، اما باز در حق فاطمه ، ره انصاف ننموده ایم اگر تنها به اعتبار همین گونه فضایل قومی ونسبی اش به او بپردازیم وشخصیت وی را با همین نگاه به قضاوت در آییم . نه ، فاطمه زهرا (س) ، خود به تنهایی باید نگریسته شود تا به گفته زیبای دکتر شریعتی _ «دانسته شود که فاطمه ، فاطمه است » . فاطمه را پاره تن رسول خدا دانستن نیز نگاهی دیگر ، که هر دو نگاه ونگرش نیز منبعث ومأخذ از تعاریف خود رسول خدا (ص) است . که هرزگاهی به تناسب مقام وموقعیت های پیش آمده ، کلامی وعبارتی را در باب مقام گرامی حضرت زهراء (س) به سلک سخن در می آورند .
آری فاطمه ، منسوب به پیامبر است . عزیز وپاره تن رسول خدا است ، اما او به تنهایی نیز کرامتی والاتر از اینها را دارد . او خود مادر پدر خویش است . مادر همان شخصیت بزرگواری که دخترش را پاره وجود خود وقوت قلب خود می داند وبه راستی این زن مطهره را چه صفات وخصلت های ممتاز ی مگر بوده است که چنین قابل ستایش والهام می تواند باشد ؟ از طریق پدر وهمسر وفرزند ، به فاطمه نزدیک شدن ، یک نگاه است واز طریق خودش واز مسیر خصوصیات فردی خودش به او تقرب جستن ، نگاهی دیگر واما درس آموزتر وبه تحصیل شناخت حقیقی وتحقیقی از مقام ومرتبه فاطمه نزدیک تر ودقیق تر .
داستان حضرت فاطمه (س) ، داستان تاریخی ومنحصر به فرد یک انسان پای بند به ارزشهای والای ایمانی وانسانی است که تا سر حد جان وتوان مقید ومتعهد به مبانی فکری ودینی خود بوده است . داستان او شرح دلپذیر عواطف بلند آسمانی وروایت رویای ایمان وایثار واعتقاد انسانی است . داستان شنیدنی پارسایی وعفت وکرامت یک زن پیراسته واراسته به آرایش روحی ومعنوی است . حکایت یک بانوی وظیفه شناس ویک همسر. ستونی است که کنار او آرامشگاه مرد زندگی است . قصه او شرح قناعت ها وبسندگی های دنیایی ودل بستن به زیور های حقیقی تر وماندنی تر است . فاطمه (س) سمبل یک بانوی ارزشمند والگو به لحاظ حضور ، مثبت وتأثیر گذار در محیط خانه ودر محیط جامعه است .
فاطمه (س) را باید اینگونه شناخت . از طریق خودش ودر خودش ، فاطمه را با فاطمه و در فاطمه باید به معرفت نشست . هر چند که باز هم باید گفت « ما عرف حق معرفتک »
بسم رب الشهدا
فاطمیه
«و ان للمتقین لحسن مآب جنات عدن مفتحة لهم الابواب»
همانا پرهیزکاران را نیکو بازگشتگاهى است.بهشت جاویدان که درهاى آن بروى آنان گشوده است.
دختر پیغمبر چند روز را در بستر بیمارى بسر برده؟درست نمىدانیم،چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟،روشن نیست.کمترین مدت را چهل شب و بیشترین مدت را هشت ماه نوشتهاند و میان این دو مدت روایتهاى مختلف از دو ماه تا هفتاد و پنج روز ،سه ماه ،و شش ماه است.
این همه اختلاف،و این همه روایتهاى گوناگون چرا؟از این پیش نوشتیم که در چنان سالها،تاریخ حادثهها از خاطر یکى بذهن دیگرى انتقال مىیافت.و چه کسى مىتواند ادعا کند که همه این ناقلان از اشتباه بر کنار بودهاند.و این در صورتى است که موجبات دیگر در کار نباشد.اما مىدانیم که در آن روزهاى پرآشوب،از یکسو دستهبندىهاى سیاسى هنوز قوت خود را از دست نداده بود،و از سوى دیگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمین اسلام بودند در چنین شرایط کدام کس پرواى ضبط تاریخ درستحوادث را داشت؟بر فرض که هیچ یک ازاین دوعامل دخالتى در این روى داد نداشته باشد،بدون شک دستههاى سیاسى که پس از این تاریخ روى کار آمدند تا آنجا که توانستهاند تاریخ حادثهها را دستکارى کردهاند.
-به نقل مجلسى از دلائل الامامه در این بیمارى بود که دو تن صحابى پیغمبر ابو بکر و عمر خواستار دیدار او شدند.اما دختر پیغمبر رخصت این دیدار را نمىداد.على (ع) گفت من پذیرفتهام که تو بآنان اجازت ملاقات دهى.فاطمه گفتحال که چنین ستخانه خانه تو است هر چند ابن سعد نوشته است ابو بکر چندان با دختر پیغمبر سخن گفت که او را خشنود ساخت اما ظاهرا از این ملاقات نتیجهاى که در نظر بود بدست نیامد.دختر پیغمبر بآنان گفت نشنیدید که پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزرده است؟گفتند چنین است!فاطمه گفتشما مرا آزردید و من از شما ناخشنودمو آنان از خانه او بیرون رفتند.بخارى در صحیح نویسد:پس از آنکه دختر پیغمبر میراث خود را از خلیفه خواست و او گفت از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمىگذاریم زهرا دیگر با او سخن نگفت تا مرد.
در واپسین روزهاى زندگى،اسماء دختر عمیس را که از مهاجران حبشه و از نزدیکان وى بود طلبید. اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بود،چون جعفر در نبرد مؤته شهید شد به ابو بکر بن ابى قحافه شوهر کرد.دختر پیغمبر به اسماء گفت:
-من خوش نمىدارم بر جسد زن جامهاى بیفکنند و اندام او از زیر جامه نمایان باشد.
-من در حبشه چیزى دیدم،اکنون صورت آنرا به تو نشان مىدهم.سپس چند شاخه تر خواست.شاخهها را خم کرد.پارچهاى بروى آن کشید.دختر پیغمبر گفت:
-چه چیز خوبى است.نعش زن را از نعش مرد مشخص مىسازد.چون من مردم تو مرا بشوى!و نگذار کسى نزد جنازه من بیاید.
در آخرین روز زندگانى آبى خواست.بدن خود را نیکو شست و شو داد جامههاى نو پوشید و به غرفه خود رفت.خادمه خویش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند.سپس روى به قبله دراز کشید دستها را بر گونههاى نهاد و گفت من همین اعتخواهم مرد بنقل علماى شیعه،شوهرش على (ع) او را شست و شو داد.ابن سعد نیز همین روایت را اختیار کرده است . لیکن چنانکه نوشتم ابن عبد البر گوید دختر پیغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد.و گویا اسماء در شست و شوى فاطمه (ع) با على علیه السلام همکارى داشته است.
ابن عبد البر نوشته است چون دختر پیغمبر زندگانى را بدرود گفت،عایشه خواستبه حجره او برود اسماء طبق وصیت او را راه نداد.عایشه شکایتبه پدر برد که:
-این زن خثعمیه میان من و دختر پیغمبر در آمده است و نمىگذارد من نزد جسد او بروم.بعلاوه براى او حجلهاى چون حجله عروسان ساخته است.ابو بکر در حجره دختر پیغمبر آمد و گفت:
-اسماء چرا نمىگذارى زنان پیغمبر نزد دختر او بروند؟چرا براى دختر پیغمبر حجله ساختهاى؟
-زهرا بمن وصیت کرده است کسى بر او داخل نشود-چیزى را که براى نعش او ساختهام،وقتى زنده بود باو نشان دادم و بمن دستور داد مانند آنرا برایش بسازم.
-حال که چنین است هر چه بتو گفته چنان کن .
ابن عبد البر نوشته است نخستین کس از زنان که در اسلام براى او بدین سان نعش ساختند فاطمه (ع) دختر پیغمبر (ص) بود. سپس مانند آنرا براى زینب بنت جحش (زن پیغمبر) آماده کردند.
پىنوشتها:
1.بحار ص 191 ج 43.روضة الواعظین ص 151.
2. الاستیعاب ص 749.
3.بحار ص 213 ج 43.
4-عیون المعجزات بنقل مجلسى ص 212.
5-طبقات ج 8 ص 18.
6.بحار ج 43 ص 172 به نقل از امالى شیخ طوسى و رجوع به انساب الاشراف ص 402 و طبقات ج 8 ص 17-18 شود.
من راجع به حضرت صدیقه سلام الله علیها خودم را قاصر می دانم ذکری بکنم، فقط اکتفا می کنم به یک روایت که در کافی شریفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روایت این است که حضرت صادق علیه السلام می فرماید:فاطمه سلام الله علیها بعد از پدرش 75 روز زنده بودند، در این بودند و حزن و شدت بر ایشان غلبه داشت و جبرئیل امین می آمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت عرض می کرد.)) ظاهر روایت این است که در این 75 روز مراوده ای بوده است یعنی رفت و آمد جبرئیل زیاد بوده است و گمان ندارم که غیر از طبقه اول از انبیاء عظام درباره کسی این طور وارد شده باشد که در ظرف 75 روز جبریل رفت و آمد داشته است... مسئله آمدن جبرئیل برا ی کسی یک مسئله ساده نیست، خیال نشود که جبرئیل برای هر کسی می آید امکان دارد بیاید، یک تناسب لازم است بین روح آن کس که جبرئیل می خواهد بیاید و مقام جبرئیل که روح اعظم است...
حتی درباره ائمه هم ندیده ام که وارد شده باشد این طور که جبرئیل بر آنها نازل شده باشد، فقط این است که برای حضرت زهرا سلام الله علیها است آن که من دیده ام جبرئیل به طور مکرر در آن 75 روز وارد می شده و مسائل آتیه ای که بر ذریه ی او می گذشته است، این مسائل را می گفته است و حضرت امیر علیه السلام هم ثبت می کرده است...
در هر صورت من این شرافت و فضیلت را از همه فضائلی که برای حضرت زهرا سلام الله علیها ذکر کرده اند... با لاتر می دانم.
بسم رب الشهدا
امروز از همون اول صبح دلم یه جورای گرفته بود حال و حوصله هیچ چیزی رو نداشتم هر کسی باهام حرف می زد با بی حوصلگی و یه جوری جوابشوشونو می دادم که بندگان خدا از حرف زدن باهام پشیمون می شدن ولی خوب بعضیاشون به روی مبارک خودشون نمی اوردن ولی برای اینکه زیادی تابلو نشم خودمومشغول کارهای متفرقه ای می کردم..چند وقتیه به زیارت نرفته بودم انگاری که دلم پژمرده شده بود...
دم دمای ظهر بود که یکی از بچه های اومد و گفت لطفا اسامی کسانی که دوازدهم ،سیزدهم میان شهرضا رو بگید ببینیم چندنفر میشن ..من هم که از خدا خواستهء یه زیارت بودم ... همونطور که می دونید.( البته اگه رفته باشید گلزار شهدای اونجا )می بیند که یکی از شهدای پر افتخار کشور عزیزمون اونجاست ..خوب به هر حال دلتنگی امروز منم به اینجا رسید...
دلم می خواهد از ابراهیم بگویم ...
باور کن حرف هایم از پر کشیدن شاپرک تکراری تر نیست
آخر می دانی ! همیشه دل تنگی های شاپرک را
پر از خیسی دریا می کنم و بعد پر میکشد و
میرود و
می رود و
آسمانی می شود با حرف های زخمی مجنون
و من تنها ترین دلتنگی آسمانم
تنها ترین آرزوی پرواز
بی تابی شاپرک را پرواز ملکوتی اش تسلا می دهد
و دل بی قرار مرا تصور تنهایی خاکریز
آخر خاکریز از من تنها تر است در این سکوت بی رنگ بی عاطفه
دلم می خواهد از ابراهیم بگویم
باور کن حرف هایم از پر کشیدن شاپرک تکراری تر نیست
حرف هایم شبیه حرف های ماهی مهتاب ندیده ایست که
خیسی دریا شرمگین اشک های نقره ای اش است
هزار بار از نیمه ی پنهان ماه عبور می کنم
این بار می خواهم از اسارت ساکت این برگ ها رها شوم
بگذار بگذریم از این شکنندگی نیلی سوزناک
و بی قراریمان را فریاد بزنیم
عیبی ندارد
بگذار این بار آسمان ترک بردارد از رهایی بغض های کهنه مان
ابراهیم خاکریزش را خوب می شناسد
بگذار پشت خاکریز ، به انتظار بنشینیم
آخر خاکریز از من تنها تر است
و به تنهایی خاکریز سوگند
ابراهیم تنهایمان نمی گذارد ...
******
با تشکر از (حمیم )که این متن بسیار زیبا را برای امیر خوبان حاج همت نگاشت..
بسم رب الشهدا
گل تباران
بارگاهت جلوه گاه طارم مینا رضا
آستانت آسمانى کهکشان آرا رضا
مهر از ماه جمالت چشمه اى گیتى فروز
ماه از مهر رخت آیینه اى رخشا رضا
گل تباران مست از بوى دل آویز تواند
اى نسیم گلشن کویت طراوت زا رضا
راهیان راه عشقت کاروان در کاروان
ساکنان کوى شوقت واله و شیدا رضا
چرخ مینایى خبر دارد که در مهتاب شوق
ژاله مى بارم مدام از دیده چون مینا رضا
واصلان آستانت از دو عالم بى نیاز
عارفان را بارگاهت قاف استغنا رضا
نارسا طبعم نیارد گفت وصفت را که هست
شعر «صائم» قطره و اوصاف تو دریا رضا
زندگانى حضرت امام رضا(ع) پر است از لحظاتى نورانى و شگفت انگیز که دل شیفتگان را مىبرد . از کتاب «دیوان خدا» نوشته نعیمه دوستدار ـ که بر اساسمنابع موثق تدوین یافته ـ چند داستان برگزیدهایم که تقدیم عاشقان اهل بیت مىکنیم.
راوى: ابو هاشم جعفرى
به سخنان امام گوش مىدادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر مىکرد. تشنگى تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیاى حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در هیمن موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: ـ «کمى آب بیاورید !»خادم امام ظرفى آب آورد و به دست ایشان داد. امام، براى این که من، بدون خجالت،آب بخورم، اول خودشان مقدارى از آب را نوشیدند وبعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم. نه! نمىشد. اصلا نمىتوانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابى تشنگىام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضاى آب کنم. این بار هم امام نگاهى به چهرهام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمى آرد و شکر و آب بیاورید.»وقتى خادم براى امام رضا(ع) آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقدارى هم شکر روى آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمىدانم از شرم بود یا از خوشحالى که تشکر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا(ع) ناخود آگاه دستم به طرف ظرف شربت دراز کردم. ـشربت گوارایى است. بنوش ابوهاشم!... بنوش که تشنگىات را از بین مىبرد.
بسم رب الشهدا
اربعین آمد و اشکم زبصر می آید
گوئیا زینبت محزون ز سفر می آید
کاش یکی می داد بر علی اکبر پیغام
کی جوان، مادر پیرت زسفر می آید
بر سر قبر برادر،ز ره دور و دراز
زینب غم زده با دیدهء تر می آیـــد
ز جا برخیز، دلبـرجانانه می آیــــد
قدم ازخانه بیرون نه،که صاحبخانه می آید
زجابرخیزوخود راکن مهیا بهراستقبال
که از ره بلبل وشمع و گل و پروانه می آید
به جای اشک فخون دل ز چشم خویش کن جاری
که نور چشم زهـــــــــــــرا، عابد فرزانــــه میآید
بنای کاخ شادی رابه اشک دیده ویـــران کن
که این عرش ،آشیان از گوشه ویرانه می آید
چشـــــم گریــان بهرت از شام خــراب آورده ام
خیزای لـــب تشـــــنه از بهــــر تــو آب آورده ام
بسم رب الشهدا
دریاب این لحظه را
شب و تنهایی و سکوت آسمان
دیوان حافظ و عطر یاس و نوازش باران
دل بی تاب شمع نمناک و کوچه های احساس
چشمان خیس و لحظه ناب و عاشقی در باران
قاب پنجره و عادت پروانه و رسم دلدادگی
حسرت دیداروغریب بی تاب و حرمت دیوانگی
دل تنگ صبر بی باک و التماس دعا
من کنارتوولحظه دیدارواستجابت دعا